وقتی جدا میشی از خونواده وقتی میای یه جای دور وقتی امکانات و رفاه رو ول میکنی میری سراغ سرنوشتت (حالا برای من شاید صرفا دلیلش سرنوشت نبود ولی خب.) شرایطی پیش میاد که خودتو خیلی تنها میبینی تو جامعه در مواجهه با ناهنجاری‌ها.

قبلا اینجوری بود که اگه کسی بهت چیزی میگفت بیرون از خونه یا کاری انجام میداد که اذیتت میکرد یا هر مشکلی سریع میرفتی خونه و به خونوادت میگفتی اینجوری شده و . چیز خاصی نبود کلا.

 الان اینجوری نیست برای من. مدل زندگیم یجوریه که میدونم فقط خودمم. تحت هر شرایطی. (البته باز کلی اما و اگر و تبصره داره ولی دارم کلا از نظر روانی میگم. من از نظر مالی هنوز مستقل نشدم!) 

تو این شرایط احتمالا خیلی دور از ذهن نیست که  از جایی به بعد فکرت اینجوری شکل بگیره که برای هر مشکلی ذهنت همون اول بره سمت سورس اون ماجرا. آزار و اذیت میبینی به پلیس فکر کنی، حال کسی بده اولین گزینه اورژانسه. سرت کلاه رفته دنبال وکیل و حقوقدان باشی، راه و مسیر بلد نیستی بری تو نقشه، کاری میخوای بکنی که از دستت بر نمیاد بری بگردی یه اپی سایتی چیزی پیدا کنی که توش آدما اون کارو برات انجام میدن. حالت خوب نیس به این فکر میکنی که خب جلسه مشاورم کیه؟

شاید به این میگن زندگی صنعتی و مدرن نمیدونم.

اینارو گفتم که بگم اینقدر ذهنم شرطی شده سر این داستان که امشب وقتی خواهرم (شاید بهتره بگم همخونه چون این روزا در حد یک هم خونه‌ست که هیچ حرفی هم باهام نمیزنه) سر چیزی که نفهمیدم چی بود داشت در و تخته رو بهم میکوبید، در کمال خونسردی داشتم به این فکر میکردم که خب خشونت خانگی رو کجا و به کی باید اعلام کرد.

البته بعد رفتم باهاش حرف زدم و ازش توضیح خواستم و عصبانیت جفتمون خوابید ولی رویکرد جدید مغزم به مشکلات خیلی جالبه برام! و کمی غم انگیز البته!


این روزا کلا زور میزنم رو پا باشم دیگه نیاز به توضیح نیست فکر کنم.

دیشبم که.

و پریشب و حتی شب‌های قبل.

نمیدونم همیشه یه مشکلی هست.

من این روزا چیز خیلی مهمی برای فکر کردن دارم که ممکنه بتونه کل زندگی و آینده منو مشخص کنه ولی واقعا عجیبه که نمیتونم بهش فکر کنم چون سطح زندگیم اونقدر داغونه که همش مشکل و بدبختی ریخته دورم و درگیر اونام. درگیری ذهنی.

امشب اون وسطا که حس کردم همیشه استرس و خشونت بوده همیشه حس ناکفایتی بوده همیشه غم بوده بعد داشتم فکر میکردم  واقعا آدمایی مثه من واضحه که هیچوقت نمیتونن پیشرفت کنن.

واضحه هیچوقت درست نمیشه چیزی.

چرا خودمو به در و دیوار میزنم؟؟؟


من از یه چیز دیگه هم خیلییییی دلم پره!

راجبه اینجاست شاید یجورایی. فضای مجازی کلا

آدم میاد یجایی برای خودش پیدا میکنه که حرف بزنه که ۴ نفر درکش کنن ولی خب. 

نمیدونم چجوری بگم.

کاش یکم بفهمیم بین شعار و عمل فاصله هست.

کاش بفهمیم قرار نیس معجزه بشه و این گپ خود به خود پر بشه

کاش بفهمیم یه مشت پهن کرده تو مغزمون این مملکت ریدمان

اگه زورمون نمیرسه مملکتمون رو درست کنیم یا مملکتمونو عوض کنیم،

(که بکنیم هم دیگه برای ما احتمالا کارکردی نخواهد داشت با این سنمون)

یکم به اون پهن‌های داخل مغزمون رسیدگی کنیم حداقل.

چیزی که تقصیر ما نیست

ولی دست ماست سیفونو بکشیم یا نه.


خیلی اعصابم خورده ببخشید :(

شاید از خودم بیشتر عصبانی‌‌ام با این انتخابام.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

scientict Celeste نگین کویر دریای مواج گریزی از زندگیِ شهید "جوادِ رسولی" Jack مبین 4DCube سیمرغ رایانه